چرکین. (آنندراج). چرکین و ناپاک و پلید و ملوث و کثیف. (ناظم الاطباء). چرک آلوده. چرکن، زخم آلوده به چرک و ریم. ریمناک. رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکین شود
چرکین. (آنندراج). چرکین و ناپاک و پلید و ملوث و کثیف. (ناظم الاطباء). چرک آلوده. چرکن، زخم آلوده به چرک و ریم. ریمناک. رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکین شود
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
پوشیده شده از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج). آلوده به عرق. خوی آلوده: ای بسا خانه تقوی که رسیده ست به آب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای. صائب. نقصان نکرد خضر ز سر چشمۀ حیات جان را به جبۀ عرق آلود یار بخش. میرزا صائب (از آنندراج). و رجوع به عرق آلوده شود
پوشیده شده از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج). آلوده به عرق. خوی آلوده: ای بسا خانه تقوی که رسیده ست به آب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای. صائب. نقصان نکرد خضر ز سر چشمۀ حیات جان را به جبۀ عرق آلود یار بخش. میرزا صائب (از آنندراج). و رجوع به عرق آلوده شود
دهی از دهستان مرکور بخش سلوانا شهرستان ارومیه که در 31هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و 4هزارگزی جنوب ارابه رو دیزج بزیوه واقعست. دره و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از کوهستان و چشمه، محصولش غلات، حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان مرکور بخش سلوانا شهرستان ارومیه که در 31هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و 4هزارگزی جنوب ارابه رو دیزج بزیوه واقعست. دره و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از کوهستان و چشمه، محصولش غلات، حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از خاک پوش، (آنندراج)، معفّر، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)، مغبّر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، اغبر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو می دوید خاک آلود، نظامی، درویش صالح شاهد خاک آلود، سعدی (گلستان)، آتش چشم تو برد آب من خاک آلود، سعدی (خواتیم)
کنایه از خاک پوش، (آنندراج)، مُعَفَّر، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)، مُغَبَّر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، اغبر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو می دوید خاک آلود، نظامی، درویش صالح شاهد خاک آلود، سعدی (گلستان)، آتش چشم تو برد آب من خاک آلود، سعدی (خواتیم)